55

داره حدود دو سال می­شه که تو این دفتر کار می­کنم. با خودم فکر می­کنم که خیلی خوب دووم آوردم. کلا من آدم موندگاری تو یه جای خاص نیستم. از یه زمانی که می­گذره دیگه نمی­تونم تحمل کنم اون فضا رو. اینجا هم مثل بقیه جاها. یه مدته که همه فکرم شده رفتن. دارم خورد خورد جمع و جور می­کنم و ردپام رو پاک می­کنم. در واقع دارم هارد کامپیوترم رو پاک می­کنم بس که همه زندگیم رو هی کپی کردم روش. بدترین قسمت رفتن واسه من وقتیه که میخوام برم به مدیرم بگم من دیگه نمیام. رفتارهای عجیبی در زمینه از من دیده شده که شرم دارم از گفتنش. الان یک هفته­ست دارم با خودم حرف می­زنم و برای خودم توضیح می­دم که چرا می­خوام برم! نکته جالبترش اینه که هیچ شغلی هم هیچ کجای این شهر منتظرم نیست اما من از فکر اینکه از اینجا دارم می­رم خیلی حالم خوبه...