داره حدود دو سال میشه که تو این دفتر کار میکنم. با خودم
فکر میکنم که خیلی خوب دووم آوردم. کلا من آدم موندگاری تو یه جای خاص نیستم. از یه
زمانی که میگذره دیگه نمیتونم تحمل کنم اون فضا رو. اینجا هم مثل بقیه جاها. یه
مدته که همه فکرم شده رفتن. دارم خورد خورد جمع و جور میکنم و ردپام رو پاک میکنم.
در واقع دارم هارد کامپیوترم رو پاک میکنم بس که همه زندگیم رو هی کپی کردم روش.
بدترین قسمت رفتن واسه من وقتیه که میخوام برم به مدیرم بگم من دیگه نمیام.
رفتارهای عجیبی در زمینه از من دیده شده که شرم دارم از گفتنش. الان یک هفتهست
دارم با خودم حرف میزنم و برای خودم توضیح میدم که چرا میخوام برم! نکته
جالبترش اینه که هیچ شغلی هم هیچ کجای این شهر منتظرم نیست اما من از فکر اینکه از
اینجا دارم میرم خیلی حالم خوبه...