4


یک جور خاصی درگیر خودمم. یعنی نمیدونم دارم چیکار میکنم اما میدونم دارم همون کاری رو انجام میدم که ازش لذت میبرم. گاهی وقتا هی میشینم با خودم فک میکنم یعنی الان کارم درسته؟! راهم درسته؟! بعد برای اینکه به زعم خودم راه درست رو انتخاب کرده باشم میشینم یه برنامه زندگی با اهداف بلند مدت مینویسم. یعنی مدون و حساب شده ها. بگو یه سر سوزن ایراد داشته باشه. بعد این قانون اساسی رو میزارم تو کیفم که یه وقتی جایی اشتباهی  پیش نیاد. خب الان کیفم پره از این قانون های اساسی.
اصولا آدم برنامه داری نیستم. البته به جز اینکه سر همه قرار هام به موقع میرسم و اگه طرفم دیر برسه از فرط عصبانیت تبدیل به زهرمار میشم. از این که بگذرم کلا آدم برنامه دار ی نیستم. یه جورایی مصداق بارز « واسه خودشه» ام. یه جور مکانیکی خنده داری روی یه ریل حرکت میکنم که حتی خودمم نمیدونم باید اونجا باشم یا نه! نکته اینه که هر چیزی سر راه این قطار قرار بگیره یا از بین میره و له میشه یا منو کلا از ریل خارج میکنه و یه فاجعه انسانی رخ میده.
حالا ثبت نام من واسه کنکور ارشد هم شده یکی از این تصادفا. هر شب میشینم از اون قانونا تصویب میکنم. صبح دوباره خوش خوشان همونی هستم که دیروز و روزای دیگه بودم. فاجعه اونجاست که یکی یادم بندازه تو که ثبت نام کردی چرا درس نمیخونی. واسه اون آدم هزار تا دلیل با ربط و بی ربط میارم اما تو دلم هی میگم نمیدونم به خدا...

No comments:

Post a Comment