17


همه زندگی من یا توی این دفتر می­گذرد یا با مرد. فقط شب­ ها می­روم خانه که بخوابم. امروز کلی وقت گذاشتم و دفتر را مرتب کردم.  به مامان نگفته ام که اینجا تنها هستم آنوقت هر روز می­خواست روزی 10 بار زنگ بزند و از چند و چون  تنهایی من سوال کند.
خانه تازه نیاز به نقاشی و هزار تا چیز دیگر دارد. همه اسباب و اثاثیه توی جعبه­های مقوایی روی هم چیده شده و من دائم نگران کتاب­هایم هستم که نکند بلایی سرشان بیاید. شب­ها می­روم توی اتاقم و آهنگ گوش می­دهم و به مرد اس ام اس می­دهم. هنوز فرصت نکرده­ام برای در اتاقم دستگیره جدید بگیرم که کلید داشته باشد و من بتوانم در را از داخل قفل کنم. برای همین هر شب مامان و بابا هی می­آیند و در را باز می­کنند که ببینند من توی یک اتاقی که فقط یک تشک تویش است چکاری انجام می­دهم. لازم به گفتن نیست که در هم نمی­زنند.


No comments:

Post a Comment